کلاس آخر



کردارم عجیب منحرف است؛

"" دیشب در خواب دیدم

من و چند نفر مسافر بودیم

به گمانم همه مرد بودیم، یک زن هم بود؛

زن نیمه بود

یعنی از کمر به بالا بود، ""

بگذریم؛

در این وانفساه هر کس سازِ خودش را کوک می کند؛

من گذری ام، یعنی از هر چیزی زود می گذرم، یعنی وابسته نمی شوم؛

امّا، خوب بلدم عاشق شوم؛

پیچ در پیچ شد،

ببخشید،

مُخِ من همانند اداره آموزش و پرورش جمهوری اسلامی ایران تعطیل است؛

عارضم خدمت اولیا مُخدّراتِ خودم، چه آنهای که چادری هستند و نیستند؛

من کج منوال یومیه ام را دشت می کنم،

جین اول صلواتی است؛

""" اللهم صل علی محمدٍ و آل محمد"""

جین دوم من درآوردی است؛

یعنی پول دادی، دادی، ندادی، ندادی

جین سوم، منکراتی است؛

باید پول بدهی، چه بخواهی، چه نخواهی.

همین.


امروز عصر رفتم پیش جوشکار

در زدم، نبود

بعد از دو دقیقه با موتورش آمد

گفتم سفارشم چه شد؟

گفت:

جوشکاری را کنار گذاشته ام ، این روزها نجاری می کنم

"""شاید فیلم وسترن دیده باشید

همیشه یک نفر تابوت می سازد و منتظر مردن دیگران است تا سکه به جیب بزند؛ """

من خواهم مُرد و  تابوتم را تو می سازی ای جوشکارِ برجامی من.


"" زنده باد ای 

زنده باد حکومت خمینی ""

شیشه شکستیم و شدیم شیشه سازِ روزگار

لعنت به این روزگار که ارکان نمرودی اش زنده اند

ترامپ آرام بخواب، عزیزم من همجنس باز نیستم

من قلدرِ معرکه های ناقدر نیستم

من گوش به فرمانِ امامِ قدسم

"" زنده باد ای 

زنده باد حکومت خمینی ""


   آقای مشروح، تصدّقِ سرت بشوم، ببخشید که مصدّعّ اوقاتِ جنابعالی شدم، عرضِ عبودیّت به بارگاهِ خدا بردم، شرط  عرض شد؛ عریضه ی شما را به همراه نداشتم؛ برگشتم و این نامه ی دوستانه را برای شما در تاریخی که تاریخ نیست و در سال نامه ای که در آن مرکبم نادره ماشینی بود که الاغی را در نسیانِ خود، دبّاغی می نمود و به هرزه خواهی یک قرن می فروخت، پاورقی کردم تا شاید این بنده ی حقیر را مورد تفقّد قرار داده و این بنده ی سرا پا تقصیر را لایقِ قرص های متعالیتان بدانید و در وقتِ مقرّر با سنجاق کردنِ یک پاکت اسکناس های مردمی به عنوان گوشواره، برای این بنده ی روسیاه مراسله بفرمایید، تا این غلامِ خانه زاد، به درگاه خدا رفته و توبه نماید، که فصل، فصلِ توبه است و عهد، عهدِ استغاثه در مَدارِ پیشرفت؛ ان شاءالله توبه ی چاکر مورد قبول واقع شود، و این آسِ پاسِ آسمان جُل را به درگاه، اجازه ی ورود بدهند.


دیشب به خواب دیدم:

من و حسن جان به کرمان بودیم

تجارت زیره؛

بعد بلیت گرفتیم رفتیم:

استانبول؛

یک هفته ترکیه بودیم بعد رفتیم:

شانزلیزه؛

آنجا دار و دسته ی همجنسبازها سرمان ربختند، گفتند:

بیایید در کار ما،

حسن آقا گفتند:

استغفرالله

من گفتم: 

حسن جان این شد عاقبت برجام شما؟

بیدار شدم و یک راست رفتم مستراح.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

JUST MUSIC بهترین قالب های وردپرس جهان موزيک,عکس,فيلم D: فصل شکوفه ها آسانسور سير و صعود ايمن راهنمای جهیزیه Mike نماینده فروش محصولات سیسکو اورجینال در ایران اثیره وبلاگ آموزشی